paranoyd eyes

امروز صبح ، صبح روستا رو دیددم . صبح روستا به تپه ماهور های قشنگ باز می شه . از شهر دود خاکستری میاد به طرف روستا .تو این جمله طرف رو باید به سکون ی خوند . بعد از گرفتن 4 تا نون بربری از نونوایی روستا ، من ، بهروز به تازگی نور علیبکی توسط یه پسر بچه 3 ساله کاملا دماغو خفت شدم . یه زن و قتی رد می شد گفت : آقا یه نون بربری بده به بچه ، منم درنگ نکردم و نون رو دادم به بچه . من درحقیقت آچمز شدم . معنی این کلمه برای من اصلا مشخص نیست . عباس هم همین طور . اما آروین با این کلمه کاملا آشناست . البته من هیچ ارتباطی با این کلمه ندارم . نه سببی و نه نسبی . عباس دیشب مرد . انا لالله و انا علیه راجعون . اینجا به سردی یه تنور بربری خاموش شده ی هزاران ساله بود . خودش البته اطلاعی نداره . اما من تو صورتش می خونم . شاید هم نه . صبح روستا خیلی شلوغ بود . البته در کنار این شولوغی هر سه تا مرغام تخم گذاشته بودن . اون طور که من احساس کردم ، مرغام وایساده بودن بالا سر تخم مرغاشون و گریه می کردن . این در حقیقت ، دریافت من از صدایی بود که از حنجره هاشون در می آوردن . اما عباس که تخصصی در مر غ و خوروس به هم زده ، می گه خودشون هم تعجب می کنن و این (یا اون) صدا معنیش اینه که بیاین ببینیم از از من چی افتاده . تعجب ! ولی من می گم گریه بودش . مرغ بعد از اینکه تخم میزاره ترسو میشه . آدم چی ؟ آدم همیشه ترسوئه . اینجانب از بچه گی از آدم فضایی می ترسیدم . هنوز هم ، ولی نه زیاد . شبا که باد میاد تو حیاط من ، وقتی می پیچه تو بند رختای سیمی اوس مرتضی ، صدا آدم فضایی هایی رو که موقع حرف زدن هی فس فس می کنن رو میده . من گاهن از این صدا هم می ترسم . مخصوصا اگه تنها باشم . اما نه خیلی . کمی . اوس مرتضی حیدری آهنگر ، آهنگر ده و البته همچین صاحب خونه بندست . این طور که به نظر میاد مردی عاشق پیشه است . یا اینکه حداقل با مردی عاشق پیشه ( کی می دونه شاید هم زنی!) در ارتباط تنگاتنگه . رو یکی از تاخچه های خونش نوشته :
دیشب که نامت
بر بخار شیشه نوشتم
آهسته گریست .
YADEGAR
روی در مغازش: نوشته آهنگری مرتضی حیدری
روی یه دری هم که تو خونه عمو فرشید و یحتمل کار خود اوستای خودمونه عکس یه قلب جر واجر رو کشیده و زیرش نوشته : قلب قاچ قاچ . این یکی شاید کار عمو فرشید باشه . عمو فرشید به احتمال قوی فردی بسیاربسیار داغان ست . ملغمه ای از کمونیسم و ایده آلیسم . یه ور دیگه درش هم نوشته :
بیستون را عشق کند و
فرهاد شهره شد .
البته مصرع دوم رو درست یادم نیست . اما خلاصه مضمونش این بود . تازه این بهتره چون اسم زنه عمو فرشید هم همینه .
خیلی جالبه به طور کاملا نامحسوس ، حتی نا محسوس تر از کنترل نامحسوس ترافیک ، خیلی چیز ها ( و بعضا همه چیز ) با هم چفت می شن . ردیف . اما این دال بر هیچ چیز یا هیچ نیرو یا هیچ ایده آلی نیست . با این حال همیشه اوضاع بر عکس اون چیزی که ما می خواهیم میشه . خوب میشه ما هم بر عکس برعکس خودمون بخواهیم تا بشه مثل چیزی که اتفاق می افته . البته این نوعی تساحل و تسامح احمقانه ی خود ساخته ست . آدم ( حد اقل منو ) یاد ماجرای کبک و برف می ندازه . تو چی عباس ؟

بازگشت

iهه هه ما بر گشتیم . ای بابا. ببین دیگه کار دنیا به کجا رسیده که وقتی می گیم بلاگ اسپات رو باز کنین ، می گن مشترک گرامی دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد . خودشم با فونت آبی . منم بر گشتم به همین جا . راستی برین به اینجا هم سری بزنین :
www.och.blogsky.com

لطفا در صورت تغییر آدرس منزل خود مراتب را سریعا.....



رفقا آدرس من عوض شده . از این به بعد اگه علافه ای داشتین به
www.thegooday.blogspot.com

سر بزنین . یه جورایی آسمان بلاگ خوب نیست . هی هر از چند گاهی تعطیل میشه و فیلتر !