آیا بالاخره پسر موفق شد ؟


پسر یه تصمیم مهم گرفت . شاید برای تمام زنگیش . اصلا تمام مسیر زندگیش رو عوض می کرد . ۳۴ نفر به انضمام خودش ( چون بالاخره خودش هم یه جور آدم بود دیگه )از موضوع خبر دار شدن . و نظر ۳ تاشون با بقیه فرق داشت

یکیشون گفت : ایول یه آدم باحال ، یه کار باحال !
یکیشون براش آرزوی موفقیت کرد و بهش گفت :موفق باشی دوست من
و یکیشون که خیلی هم عزیز بود فقط گوش داد و با سکوت خودش موافقت خودشو نشون داد .

پسر دیگه تصمیمشو گرفته بود .
پسر راه خودشو انتخاب کرده بود .
و دوباره پسر ، اولین قدم خودشو تو اون راه طولانی و عجیب برداشت !

نیلوفر/ nenufar


گویند که با آفتاب از آب {آب دریاچه کیانسیه}سر بیرون می آورد
و باز با آفتاب فرو می رود
وگویند مرغی{شاید همان فر سوشیانس}به وقت فرو رفتن نیلوفر،در میان نیلوفردرمی آید 
و صباح که نیلوفر از آب بیرون می آید و دهان می گشاید آن مرغ می پرد و می رود
و شب از آب بر می آید.
...
..

دهان می گشاید ،
 آن مرغ می پرد و می رود و شب از آب هیچ زحمت نمی کشد .

دختر در باد ایستاد . ۵۹۰۱۰ . باد موهایش را برد . ۵۹۰۱۰ . پسر از خواب پرید . ۵۹۰۱۰. پسر در بین تجار به دنبال معلم می گشت . ۵۹۰۱۰ . معلم به راز پی برده بود . ۵۹۰۱۰ . پسر دیگر از خواب بیدار شده بود . ۵۹۰۱۰ . پسر نور را پیدا کرده بود . ۵۹۰۱۰ . دختر در باد بود  . ۵۹۰۱۰ . پسر رفته بود . ۵۹۰۱۰ . دختر در سایه ایستاد . ۵۹۰۱۰ . باد هم ایستاد . ۵۹۰۱۰ . دختر از باد پرسید کجا رفت . ۵۹۰۱۰ . پسر از باد پرسید که کجا می رود ۵۹۰۱۰ . سالهای سال بود که بادی نبود . ۵۹۰۱۰ . نه بادی بود و نه بودی . ۵۹۰۱۰ . دختر بدنبال صندلی برای نشستن می گشت . ۵۹۰۱۰ . باد از سر وزیدن گرفت . ۵۹۰۱۰ . پسر آمد . ۵۹۰۱۰ . دختر دیگر نمی خواست در باد بایستد . ۵۹۰۱۰ . دختر لبه در را باز کرد . ۵۹۰۱۰ . پسر از آن حوالی رد می شد که شاید ...  . ۵۹۰۱۰. اما از هیچ خبری نشد . ۵۹۰۱۰  . و حتی هیش خبری نشد . ۵۹۰۱۰ . تنها از هیش خبری بود . ۵۹۰۱۰ . دختر معلم را ندیده بود . ۵۹۰۱۰ . معلم اشتباه کرده بود . ۵۹۰۱۰ . نویسنده آمد . ۵۹۰۱۰ . مردی سال خورده و جهان دیده . ۵۹۰۱۰ . نگاهی به پسر و دختر و آن دیگری کرد . ۵۹۰۱۰ . پسر از نگاه او درس گرفت . ۵۹۰۱۰ . فقط یک لغزش . ۵۹۰۱۰ . یک لغزش آنی مغز و حالا ... . ۵۹۰۱۰ . زندگی از یک زندگی بریده شد . ۵۹۰۱۰ . و حالا زندگی به زندگی دیگری پیوند خورده بود . ۵۹۰۱۰ . نپذیر آنچه که روی می دهد را . ۵۹۰۱۰ . مردی که می دوید و کودکی که می گریست . ۵۹۰۱۰ . سایه ها به نور و نور ها به سایه تبدیل شدند . ۵۹۰۱۰ . از رفتن معلم تا آمدن نویسنده ، یک روز فاصله بود . ۵۹۰۱۰ . چمدان بسته شد . ۵۹۰۱۰ . از آمدن نویسنده تا رفتن پسر ۲۲۲ روز طول کشید . ۵۹۰۱۰ . دختر به باد نیاز داشت تا موهایش را ....  . ۵۹۰۱۰ .
پسر این را می داند . ۵۹۰۱۰ . پسر در آن ۲۲۲ روز همه چیز را تمام کرد . ۵۹۰۱۰ . حتی تمام را هم تمام کرد . ۵۹۰۱۰ . پسر به دختر گفت که باید به دنبال باد بگردد. ۵۹۰۱۰ . پسر دورترین نقطه کشورش را دید . ۵۹۰۱۰ . پسر به همه گفت . ۵۹۰۱۰ . پسر همه چیز را گفت . ۵۹۰۱۰ . پسر همه کار های خود را تمام کرد . ۵۹۰۱۰ . زندگی به یک زندگی جدید پیوند خورده بود . ۵۹۰۱۰ .پنج ضلعی با مثلث ها بود . ۵۹۰۱۰ . پنج ضلعی با ۵ مثلث . ۵۹۰۱۰ . پسر بدنبال راز پنج ضلعی رفت . ۵۹۰۱۰ . پسر رفت . ۵۹۰۱۰ . پسر دیگر برای همیشه رفته بود . ۵۹۰۱۰ .

برای همیشه و بدون دختر .  اما پسر در تمام مسیر خود تا آخر فقط یک چیز می گفت ،فقط یک چیز در یاد پسر بود و  فقط یک چیز را زیر لب زمزمه می کرد :
۵۹۰۱۰ ، ۵۹۰۱۰ ، ۵۹۰۱۰ ، ۵۹۰۱۰ ........