u reached for the secrets too soon

وختی می خواست یه چیز باحال بگه ،‌خودشو وسط دو تا صندلی جا می کرد ، آرنج چپش رو می زاشت رو صندلی من و آرنج راستشو رو صندلی اون وری .
وختی ۵ سالش بود ، یه بار دو تایی با هم تو اتوبان بودیم . من میروندم و اون داشت اون عقب واسه خودش حرف می زد . پاشد و اومد وسط دو تا صنلی ازم پرسید : تاحالا ستاره دیدی؟
گفتم : آره تا دلت بخاد ، خیتا . گفت نه از اون ستاره ها که تو آسمونه ،‌از اونایی که اینجا هست  . منم گفتم که آره دختر عمو شاپور اسمش ستاره بود . گفت : نه منظورم اونایی که تو اوتوبانن . منم گفتم که نه ، از اوناشو دیگه ندیدم
گفت چشاتو ببند ، نه اینکه تا ته ها ، یه زرهشو بزار وا بمونه . اون وخت کلی ستاره می بینی که تو اتوبانن .
۱۵ تا ستاره دیدم که نزدیک ترینشون باهام کمتر از ۱۵ متر فاصله داشت . همشون همین جا رو زمین بودن . تو اتوبان !
نظرات 3 + ارسال نظر
bacchus شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:35 ب.ظ http://mortalkombat.blogsky.com

منم تا حالا این جور ستاره ها رو ندیدم...شاید بهتر باشه یه بار امتحان کنم!!

Nina یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:34 ق.ظ

متین یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:25 ب.ظ

خیلی قشنگه.....تاحلا این جوری فکر نکرده بودم........آخی....چه بامزه.......تازه فهمیدم که به هر چی می شه یه جور دیگه نگاه کرد.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد