وختی می خواست یه چیز باحال بگه ،خودشو وسط دو تا صندلی جا می کرد ، آرنج چپش رو می زاشت رو صندلی من و آرنج راستشو رو صندلی اون وری .
وختی ۵ سالش بود ، یه بار دو تایی با هم تو اتوبان بودیم . من میروندم و اون داشت اون عقب واسه خودش حرف می زد . پاشد و اومد وسط دو تا صنلی ازم پرسید : تاحالا ستاره دیدی؟
گفتم : آره تا دلت بخاد ، خیتا . گفت نه از اون ستاره ها که تو آسمونه ،از اونایی که اینجا هست . منم گفتم که آره دختر عمو شاپور اسمش ستاره بود . گفت : نه منظورم اونایی که تو اوتوبانن . منم گفتم که نه ، از اوناشو دیگه ندیدم
گفت چشاتو ببند ، نه اینکه تا ته ها ، یه زرهشو بزار وا بمونه . اون وخت کلی ستاره می بینی که تو اتوبانن .
۱۵ تا ستاره دیدم که نزدیک ترینشون باهام کمتر از ۱۵ متر فاصله داشت . همشون همین جا رو زمین بودن . تو اتوبان !
منم تا حالا این جور ستاره ها رو ندیدم...شاید بهتر باشه یه بار امتحان کنم!!
خیلی قشنگه.....تاحلا این جوری فکر نکرده بودم........آخی....چه بامزه.......تازه فهمیدم که به هر چی می شه یه جور دیگه نگاه کرد.......