نگاه می کنم
زمستان است
و حتی بچه ها هم به مدرسه نمی روند
همه میدانند که اگر این دروغ باشد ،
زمستان دروغ نیست
نفس می کشم
و می دانم که از سپیده دم تاریخ
با هم نفس کشیده بودیم
نه بخاطر رنجی که میکشیم
و تو آیا می دانی ؟
لباس ها
آنگاه تو دانستی که بشر
لباس را به چه می خواست
اما چه غلط بود خیال تو
و اینک انسان
بی آنکه چشمهایش را ببندد می خندد
و بی آنکه بخندد می گرید
به خیال خام خود
می گرید و می خندد ، می خنددو می گرید
سر انجام
و تمام این کلام در یک عمر اتفاق می افتد
تو ، به آن به دنیا می آیی ، می زیی
و بر آن می میری
یک عمر ،ودر یک چشم بهم زدن
و فقط جای پاهای توست که می ماند